محل تبلیغات شما



در کشور ما رنگ ی پر رنگ ترین رنگ هاست. روز دانش آموز خاستگاهی البته ی داشته است و برای پاسداشت مبارزه عدالت خواهانه علیه استبداد و استعمارشکل گرفت. که به جای خود قابل تحسین و در خور بزرگداشت است. اما خوب بود در تداوم کار نگاه به دانش آموز بعد فرهنگی نیز اضافه می شد، یا به مرور ایام، رنگ غالب فرهنگی به خود می گرفت. من بر این باورم که اهالی علم و ادب و آموزش باید به این خلاء مهم توجه کنند.

روز دانش آموز باید روز کاستن فاصله ها باشد. اکثریت دانش آموزان تراز امروز جامعه ایرانی، از مدرسه و برنامه های آن دل خوشی ندارند. با اکراه و ناخشنودی و شاید از سر ناچاری به مدرسه می آیند و می روند. به همین سبب و بدون کاستن از وزن دیگر عوامل مربوط، در کشور ما نقش آموزش و پرورش در تربیت روندی کاهشی داشته و دارد.

روز دانش آموز، روز سواد و دانش است. روزی که همه کودکان و نو جوانان باید دسترسی خود را به تحصیل و مدرسه جشن بگیرند و از این فرصت شادمان باشند. نه این که خیل بیسوادان و بازماندگان از تحصیل و کودکان خارج از پردیس مدرسه، در فراموشی کامل رها شوند.

در روز دانش آموز، شایسته است دانش آموز درک شود. درک درست از دانش آموز وقتی اتفاق می افتد که نیاز او فهم شود و برای این کار برنامه های مشخصی تدارک بشود. دانش آموز با دروسی که احساس می کند نمی تواند همدل باشد، غریبه است. او با دروسی که به درد اشتغال او نمی خورد ارتباط منطقی پیدا نمی کند. او با برخی از معلمینی که او و نیازهای سنی و رشد او را نمی فهمند و با دنیای او کاملا بیگانه اند؛ احساس مهر ندارد.

 وجدان او با کم فروشی های نظام آموزشی به خوبی آشناست و با بی سوادی مدرسه ای همانند بی سوادی دانشگاهی کنار نمی آید. نیاز او به زبان دوم، نیاز او به مهارت خود آموزی، و نیاز او به یادگیری مهارت برای کسب و کار در آینده و نیاز او به شغل؛ از مسائلی است که دانش آموز و جامعه نمی تواند و نباید نسبت به آن بی تفات باشد.

بعد از گذر از بدیهیات زیستی و امور پیشا توسعه ای، حتما اقداماتی در خور اهمیت سرمایه انسانی برای تحقق توسعه همه جانبه اقتصادی، ی، اجتماعی و فرهنگی ضرورت می یابد. دانش آموز بر این اساس اهل تعقل و تفکر و با ساحت های تربیتی گوناگون آشنا می شود و برای آینده ای بهتر تربیت می شود.

مرحله بعد عرصه رقابت جهانی است. عرصه ای که در آن حدود یک و نیم میلبارد نفر دانش آموز با سرمایه گذاری های قابل توجه به رقابت برای ساختن آینده دنیاهای خود و نیز دنیای واحد انسانی می پردازند. مسوولیت و حق دانش آموز ایرانی مانند بسیاری از دیگر کشورهای آماده شده برای این منظور، مهیا شدن برای چنین رقابتی است؛ که در عمل در جریان است.

امید است بدون تصلب بر ابداعات خود، آن ها از کارآیی و اثر بخشی در طول زمان محروم نکنیم و همواره اصلاح تدریجی و مدبرانه امور را مورد توجه قرار بدهیم.


مدت ها نام وزارت فرهنگ را بر آموزش و پرورش فعلی نهاده بودند. پس از انقلاب اما دوگانه فوق، همانند سایر دوگانه سازی ها روندی ناسازگار و بعضا متعارض به خود گرفت. بین طرفداران تربیت و طرفداران آموزش صف بندی ها، شعار سازی ها و مارک زنی ها شروع شد. و این هم مشغولیتی بود  تا شاید از دغدغه توسعه رهایی یابیم و از باز ماندن آن ماتم زده نباشیم. من خود معتقدم هم تربیت و هم آموزش هر دو معنا دارند و ذات آدمیت بدان ها نیاز مند است. ولی به نظر می رسد ایجاد چنین رویکردهای انتزاعی و برانگیختن حساسیت هایی، ریشه در ایدئولوژیک خواستن نظام اموزشی بوده و از ابداعات جمهوری اسلامی است. و گرنه در شرایط طبیعی، انتقال هنجارها و ارزش های فرهنگی هر قومی از راه تعلیم و تربیت انتقال می یابد و مانعی در این خصوص وجود نداشته و ندارد.

بنیاد چنین تنازعی به دیدگاهی بر می گردد که ریشه علوم مدرسه ای را غرب دانسته و محتوای دروس مربوط  را سکولار می داند. از این رو برای به خدمت گرفتن چنین امکانی از یک سو و برای جلوگیری از تخریب بنیان های مذهب و دین توسط علوم جدید از سوی دیگر؛ چنین اهتمامی را سامان داده اند. شاید بتوان چشم داشت هدایتگری ون را در مدارس از دیگر علل قلمداد کنیم. ولی به هر حال، حتی با خوش بینی بسیار؛ در شرایط کنونی کمترین توفیق و دستاورد های تربیتی را شاهد بوده ایم.


  1. تلاش کنیم نظام ارزشی خود را بر پایه دانش، ایمان و خلوص فردی شکل بدهیم و مراقب توهمی بودن و یا عکس العملی بودن ارزش های درونی خود باشیم .

  2. برای خود ارزش های اصیل فردی داشته باشیم و ارزش های فرعی و عاریتی را فرو بگذاریم تا محدودیت های بلا وجه بسیاری را کم کنیم، در عین حال ارزش های خانوادگی، ملی و جهانی را بشناسیم و آنچه را با مطابق موازین و پسند خود یافتیم، همان ها را هم به ارزش های فردی خود بیافزاییم.  

  3. ارزش های اصلی را از ارزش های فرعی و و اسطه ای جدا کنیم و به هر یک وزن خاص خود را بدهیم.

  4. به دنبال ارزش های دینی یکسان مردم با هم نباشیم، آدم ها را همان طور که هستند؛ محترم بداریم و این مبنای مدارا و روا داری است.

  5. در هر فرهنگ مجموعه ای از ارزش های ملی، دینی و اخلاقی کارسازی می کنند. این ارزش ها را ابتدا بشناسیم و حتما آن ها را نقد و سپس داروی کنیم.

  6. ارزش های دینی اموری اختیاری و درونی هستند و اکراه و اجبار را بر نمی تابند.

  7. همواره ارزش های نهادینه شده سازنده هویت انسان ها می باشند.

  8. تعالی و ارتقاء کیفیت و ماهیت ارزش های فردی، سبب ساز رشد و بزرگی انسان ها می شوند.

  9. ارزش های تمدن آفرین»، با مطالعه، تعلیم و تربیت و زحمت بدست می آیند. همان گونه که ارزش های معطوف به معنویت، علم، عقلانیت و تفکر، خلاقیت، کار و تلاش و اخلاق چنین است.

  10. ارزش ها می توانند معطوف به تباهی و نابودی باشند، و این نشان از بزرگ ترین فقر و میان تهی بودن سرمایه های انسانی دارد.

  11. ما خود و دیگران را با ارزش های هر یک داوری کنیم ، چنانچه با همان ارزش ها ساخته می شویم.

  12. انطباق ارزش های اخلاقی» با ارزش های دینی» و ارزش های ملی» به فربهی نظام ارزشی شهروندان می انجامد. چنانچه تعارض بین آن ها، به چند گانگی شخصیت و نقاق اجتماعی منجر می شود.

  13. . ارزش های دینی معمولا هسته مرکزی ارزش های هر فرهنگ محسوب می شوند، مشروط به این که، خستگی از دین» چنین ارزش هایی را منهدم نکرده باشد.

  14. تلفیق ارزش های دینی با خشونت و جنگ سالاری و عدم مدارا، خاص گرایی فرهنگی را به ارمغان آورده و بنیاد گرایی ترویج می کند.

  15. تلفیق دین با روحیات و اخلاقیات متعادل و آرام، دین» را منشاء کارکردها و خدمات بزرگ قرار می دهد.

  16. استفاده ابزاری اشخاص یا حکومت ها از دین و ارزش های مربوط، همانند استفاده از هر دارایی انسانی دیگر؛ فساد آور است.

  17. انسان های بزرگ به دنبال ارزش های متعالی و کامل تر برای خود ( و برای دیگرانی که آن ها را دوست می دارند) هستند، آنان این ارزش ها را جستجو کرده و آن ها فرا گرفته و می پذیرند.

  18. برجسته ساختن بیش از حد هویت دینی در برابر ایرانیت هویت و نیز در برابر هویت مدنیت گزین ایرانی؛ از اشتباهات عرصه فرهنگ در بعد از انقلاب بوده است.

  19. حکومت ها نباید با ارزش های عرفی و یا دینی مردم در گیر شوند، هدایتگری حکومت ها در این عرصه نه تنها غیر مفید که برای همبستگی ملی خسارت بار خواهد بود.

  20. جابجایی ارزش ها و یا واژگونی آن ها، کارکرد ارزش ها را از بین می برد و در کنار ارزش های کاهنده فرهنگی و تمدنی قرار می گیرند.

     


به مناسبت شهادت حضرت فاطمه (س)،  مظلومیت اهل بیت از مسلمات تاریخی است. نمونه هایی از این رخداد:

  • خطبه حضرت زهراء (س)
  • برای تشکیل و گسترش امپراطوری عربی  ولی به نام گسترش اسلام کشور گشایی ها شد
  • معاویه اموی در برابر علی (ع) ایستاد و جنگ ها سامان داد.
  • سب علی (ع) (ما چه آن ها را به عنوان علماء ابرار بشناسیم و یا به عنوان امام معصوم و منصوب خداوند، به هر حال آن ها هادیانی موید به تایید الهی هستند. به هر حال حرمت آن ها از طرف حکومت دینی زمان پاس داشته نشد).
  • جبر گرایی و به تبع آن اشعری مسلکی رواج یافت و حوزه عقل و عقلانیت کاملا محدود شد
  • شهادت امام حسین (ع) که خود بیان داشت: من برای اصلاح دین جدم قیام کردم .
  • بعد از پیامبر در برابر مکتب و مرام اهل البیت (ع) فرقه سازی ها شد.
  • مهم تر از همه آن که، پدیده بد دینی رخ داد:
  1. بر اساس آن استفاده ابزاری و نفسانی از دین رواج پیدا کرد
  2. حاکم برای اولین بار خود را اولوالامر خواند و انقیاد مردم را به عنوان وظیفه دینی طلب کرد.
  3. در اهل سنت، ارجاع خلافت و ارجاع تفسیر دین و سبک زندگی به پیامبر و اصحاب سبب شد تا سلفی گری شکل بگیرد
  4. در بین شیعه، امامت و و لایت مقدم بر عدالت شد و نیز ظاهر گرایی، فقیهانی فقط به ظاهر بسنده کرد و اخلاق و عرفان و کلام و معنویت را فدا کردند.

وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ ﴿۱۴۴

و محمد جز فرستاده‏ اى كه پيش از او [هم] پيامبرانى [آمده و] گذشتند نيست آيا اگر او بميرد يا كشته شود از عقيده خود برمى‏ گرديد و هر كس از عقيده خود بازگردد هرگز هيچ زيانى به خدا نمى ‏رساند و به زودى خداوند سپاسگزاران را پاداش مى‏ دهد (آل عمران 144).

  1. ماجرای جنگ احد و فریاد الا قد قتل محمد،
  2. اندیشه پیامبر و نه شخصیت پیتمبر بر خلاف مسیحت فرد محور اسلام متن محور است.
  3. رجوع به جاهلیت و انقلاب قهقرایی با حفظ هیبت و نام دینداری و به دست دینداران ممکن است اتفاق بیافتد.

 از این رو بنا به نقل فرمود: مَا أُوذِيَ نَبِيٌّ مِثْلَ مَا أُوذِيت؛ هيچ پیامبری مثل من اذیت نشد. به نظر می رسد این اذیت ها شامل موارد ذیل بوده است:

  1. کارسازی های آشکار و پنهان جریان نفاق !!
  2. خلاصه شدن پیام پیامبر به حکومت دینی» !!
  3. فراموشی معنویت و اخلاق و برکشیدن جباریت به نام دین!!
  4. بد دینی به نام دین پیام تربیتی قرآن پیام اهالی قدرت به مردم شد!!
  5. دین مردم گرا به دینی مبدل شد که مردم باید قربانی آن بشوند!!

پیام دین: ایمان به خدا+ ایمان به معاد+ عمل صالح (حق الناس+ مکارم اخلاق + تکالیف عبادی و غیر عبادی فردی).  


یکی از راه های برون رفت آرام از بحران های کنونی بازنگری در قانون اساسی است.

الف – قانون اساسی ایران را حقوقدان ها ننوشتند بلکه فقها آن را تبیین و انشاء کردند.

ب - در قانون اساسی ما نسبت به آنچه معمول است نوعی از نو آوری ساختاری وجود دارد و آن ولایت فقیه است که علاوه بر سه قوه حضور دارد.

ج – قانون اساسی ما در یک دوره چهل ساله مورد آزمون قرار گرفته است و ضرورت روزآمدی آن مورد قبول عرف و طبیعی است

د - بسیاری از تنازعات داخلی و ناکارآمدی ها مربوط به نظام پارادوکسیکال و نا سازگاری است که قانون اساسی آن را بنا نهاده است.

با توجه به مفروضات فوق، پیشنهاد من تغییر سریع قانون اساسی است. موضوعی که می تواند امید آفرین باشد و در کنار سایر اقدامات عملی راه حل محسوب شود. محورهای پیشنهادی قابل اصلاح می تواند شامل موارد ذیل باشند:

  1. احصاء دقیق اختیارات ولی فقیه
  2. شورایی شدن امر رهبری
  3. انتخابی شدن رئیس قوه قضائیه از بین قضات با سابقه، حقوقدان و خوشنام (ایجاد اتاق افتاء برای ارجاع مسائل شرعی بدان)
  4. تجمیع دادگاه ها در یک دادگستری
  5. ارجاع تمام امور اجرایی کشور به رئیس جمهور
  6. ایجاد دو مجلس موسسان و شورا (نیمی انتخابی و نیمی از مجلس موسسان انتصابی و از بین فقهای منصوب رهبری خواهند بود)
  7. حزبی شدن نظام انتخاباتی کشور
  8. محدود شدن مجلس به وضع قوانین ملی
  9. گسترش مسوولیت ها و اختیارات شوراها به عنوان مجالس محلی در هر استان
  10. دولتی شدن اداره صدا و سیمای
  11. آزادی راه اندازی صدا و سیما توسط احزاب و بخش خصوصی
  12. حذف نهادهایی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی، مجمع تشخیص مصلحت و . .

اگر همچنان آرمانی به نام عدالت» را ارزش بنیادین، خواست مردم و فرمان خداوند تلقی شود و حکمرانی خوب را به رغم فضای سرد و ناامید کننده کنونی ممکن بدانیم؛ در آن صورت مدرسه خوب» و آموزش و پرورش بالنده انتظاری دور از دسترس نیست.

مفروض:

مفروض اول: سهم خانواده ها و کودکان و نوجوانان از حکمرانی خوب مدرسه خوب است.

مفروض دوم: مدرسه خوب مدرسه ای است که فرزندان این کشور را برای فردایی بهتر مهیا سازد.

مفروضات فوق، به غایت حاکمیتی و برخاسته از گفتمان ارزشی عدالت پایه است، که به درستی در اصل سی ام قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران منعکس شده است، که باید توسط جاکمیت تضمین و توسط آموزش و پرورش اجرا شود.

تفسیر عملی سخن فوق، به آن است که اقدامات ذیل به انجام برسد:

 1 - از دغدغه و رنج خانواده ها برای تربیت فرزندان خود بکاهد. به این معنا که دو اقدام اساسی صورت پذیرد:

1/1 - پوشش تحصیلی در حد کفایت برای همه مردمان کشور تامین شود(رهایی از بیسوادی)؛

1/2 - در مدارس بر نا امنی تربیتی و بی کیفیتی آموزش ها غلبه شود (رهایی از مدرسه بد).

2 - فرزندان این مملکت را به فرهنگ و ادب و اخلاق بایسته و مورد قبول خانواده ها آراسته سازد:

2/1 - تربیت دینی و معنوی ارائه شود؛

2 / 2 - تربیت اخلاقی اصل قرار گیرد.

3 – استعداد دانش آموزان را شکوفا و توانایی لازم را به آنان بدهد، که شامل موارد زیر است:

3/1 - انواع سواد و شیوه تفکر را ارائه بدهد،

3/2 - مهارت های لازم برای افزایش سطح اشتغال پذیری (با توجه به پازل وضعیت اشتغال منطقه ای) عرضه شود.

3/3 – توانایی برخورداری از زبان دوم را بوجود آورد،

3/4 - در رقابت های در تمام عرصه های اقتصادی، اجتماعی، ی و فرهنگی؛ در منطقه و جهان نیروی انسانی ایرانی فردا را، سرفراز کند.


دوران پس از پیامبر، برای مسلمانان با فراز و نشیب های بسیاری همراه بوده است. هر چند هویت نوین راه را برای پیشرفت آنان و نوعی اتحاد و توسعه همه جانبه آماده ساخته بود. اما از این فرصت استفاده کمتری شد، به مرور و به طور نسبی دین روشنی آفرین جای خود را به مذاهب عمدتا تاریکی آفرین داد.

در ادامه، گزاره هایی از رخدادهای خاص (با محوریت قرائت های فرهنگی دین پایه) که جوامع مسلمان نشین را با مشکلات فراوانی روبرو ساخت؛ ارائه می گردد:

در بخش های گسترده ای از قرائت های دینی، قداست بخشی افراطی به شریعت نقل» در دستور کار قرار گرفت و شریعت عقل» را تحت الشعاع قرار داد.

بسط متوهمانه دستی از غیب در تعیین تقدیر» انسان، سبب شد تا تدبیر» به حاشیه برود و جبر و جبریون قرن ها بر سرنوشت امت حکم برانند.

قداست قرآن و قداست صحابی و تابعین، بازگشت به قرآن و بازگشت به سلف صالح و امامت و مانند آن، موجبات ممنوعیت تفسیر عقلی و روز آمد قرآن شد. تفسیری که می توانست برای زیست مومنانه شایسته برای هر عصر مفید باشد؛ را به کناری نهاد. پی آمد چنین رویکردی البته، اخباریون بنیادگرا و سلفیون تکفیری را شکل داد.

بعد از پیامبر اسلام، تمایل حاکمان برای تشکیل امپراطوری عربی؛ جهاد اسلامی تلقی و به نام دین به دیگر ملل تعرض و کشور گشایی شد. بدنبال تقدس جهاد بود، که برای برخی این باور بوجود آمد که آیاتی در سوره توبه (آیات 5 و 29) که از آخرین سور نازل شده به پیامبر بود، تا حدود پانصد آیه قرآن در مورد مدارا و صلح و همزیستی با دیگران را نسخ کرده است! و از همین رو بسیاری از فقهای شیعه و سنی به وجوب قطعی جهاد سالانه فتوا دادند!

مفاهیمی مانند خلیفه گرایی و بعضا ولایت مطلقه امات جامعه اسلامی، در برابر حکم حاکم و در برابر نظام دینی؛ عدل را در محاق قرار داده و از اهمیت عملی آن می کاهند و متقابلا ظلم را توجیه می کنند.

بسیاری از احکام خشن و غیر قابل قبول اجتماعی شریعت اسلام، با استفاده از احکام علمای درباری و وابسته به قدرت خلفاء و احیانا برای تثبیت آنان، وضع و به نام دین جاری شد. که همچنان در حوزه اسلامی به رسمیت شناخته می شوند و بسیاری خواهان اجرای آن اند.

هویت طلبی های مذهبی، نوعی نا بردباری دینی را دامن زده و خاص گرایی و نهایتا بنیادگرایی رقابت طلب را موجب گردیده است. به طوری که اختلاف نهادینه شده و تنازعات بی پایان بلکه رو به تزاید را بوجود آورده است؛ اختلافاتی که راه را برای نفوذ و غلبه دشمنان همانند: حمله مغول؛ جنگ های صلیبی و نیز ورود منویات کشورهای استعمارگر را به جغرافیای مسلمان؛ باز کرده است.

پیدایش قرائت های نه چندان موجه و پر قدرت صرفا حکومتی از دین در قرون معاصر، که البته به اشکال دیگری مسبوق به سابقه است؛ دین را به ابزار مشروعیت بخش به قدرت و گاها وسیله فریب مردمان تبدل نمود. تا جایی که دین از سه گانه معنا بخشی به زندگی» و اخلاق» و عبودیت حق»؛ به عنوان کارکردهای اصلی خود؛ باز ماند. اما در این بین حاکمان و علمای دین، نه اصلاح امارت را، که خود امارت را در اختیار گرفتند.

مجموع رخدادهای فوق، ورود به عصر جدید و مدرنیزاسین، حقوق انسانی و دموکراسی؛ برای حوزه اسلامی دشوار و کشورهای اصطلاحا اسلامی را به سمت افول هر چه بیشتر فرهنگ و تمدن پیش برده است. نتیجه آن که، به طور طبیعی تا اطلاع ثانوی و تا قبل از رفع موانع مربوط به معرفت های دینی ناهمساز با اصل دین و با اصول زندگی مدرن، توسعه و پیشرفت» نمی تواند در دستور کار عملی حوزه اسلامی قرار گیرد.   


با پوزش از مناسب نبودن شرایط، برای نشر کامل نامه تیر ماه 1397خودم خطاب به مسوولین ارشد (با ملاحظاتی که رعایت آن ها را لازم می دانم)؛ از این رو تنها به ذکر نکاتی از آن بسنده می شود:

 

1)    جامعه ایرانی شایسته نیست مجددا با چشمانی بسته به سوی انتخاب بدیل های فاشیستی، استبدادی و یا رژیم های سکولار دین ستیز و . برود. چنانچه در روش ها نیز نباید با تکیه بر زور و خشونت با آن چه زور و خشونت می نامیم، مبارزه شود.

 

2)    با نگاهی عمیق تر به مشکلات جامعه ایرانی می توان در نگره ای مدیریتی و کلی به ابر بحران ها» ی ذیل به عنوان اصلی ترین مسائل پرداخت:   

1 – بحران در اقتصاد و مدیریت،

2 – بحران در مشروعیت مردمی

3 – بحران در ت خارجی

4       – بحران ناشی از ابهام نسبت به آینده کشور

5- بحران در جریان اصلاحی کشور.

 

3)    هزینه تنازعات و جنگ های پیوسته در طول بعد از انقلاب، ممکن است برخی با وصف انقلابی گری، ناسازگاری را به ماهیت اسلام و جمهوری اسلامی؛ در دنیای مدرن مربوط بدانند! که البته این بد ترین نوع دفاع از جمهوری اسلامی و به معنای تعطیلی آن است.

 

4)    ایجاد یا به تعبیر صحیح تر تشدید مشکلات محیط زیستی مانند: وخامت وضعیت آب، هوا، خاک ، خشک سالی و . ، به اقتصاد ملی، اقتصاد خانوار های روستایی بویژه کشاورزان، و به آرامش و سطح رضایت مندی عموم مردم و نیز سطح تحمل آن ها آسیب زده است و سوء مدیریت مدیران آن را تقویت کرده است.

 

5)    نظام تصمیم سازی و تصمیم گیری کشور گرفتار کندی و کهولت شده است، که نتیجه آن کم نصیب بودن امور کشور از تدبیر و خرد است. ما در مسائل گوناگون کشور از ابتدای انقلاب نتوانسته ایم تصمیمات استراتژیک به موقع و درستی بگیریم.

 

6)    بلاتکلیف ماندن مبادلات مالی و پولی کشور با سایر کشورها و بانک های جهانی(از جمله FATF)، ایران و ایرانیان را از مبادلات پولی و مالی کم نصیب نموده و در آینده ای نه چندان دور بیش از این هم محروم می سازد.

 

7)    با تاسف باید گفت؛ ایران طی سال های اخیر از یک کشور در حال توسعه به کشوری توسعه نایافته و عقب مانده تبدیل شده است. در این راه مفروضات ایدئولوژیک عاری از حقیقت و واقعیت بسیاری وجود داشته و دارد. برای کنار گذاردن برخی توهمات موثر در توسعه نایافتگی، ابتدا باید آن ها را نیک فهم کرد، ازجمله باید پذیرفت که توسعه امری فقهی و الهی نیست، بلکه آن امری بغایت عرفی و عقلانی است. اما با تاسف توسعه ایران پس از انقلاب فدای تئوری غلط حاکمان و نیز باورهای غلط رایج در بین مردم شده است.

 

8)    ایجاد انحصار در عرصه قدرت و جلو گیری از گردش نخبگان در نتیجه قانون نظارت استصوابی» که بزرگترین سهم از فساد انگیزی را در عرصه ی ایران معاصر بر عهده داشته است، این ابزار غربال گر ی، گردش نخبگان را در اداره کشور با ممنوعیت روبرو ساخت و انحصار قدرت در دست تعدادی معین، به طغیان آنان و فساد نهادینه شده در سیستم حکومتی و ادرای کشور یاری رسانده است.  

 

9)    پیدایش خستگی اجتماعی بویژه خستگی از ایدئولوژیک بودن قدرت خشن و رادیکال مذهبی، در نتیجه مداخلات غیر موجه در زندگی شخصی مردم به نام دین و ت، گرفتن شادی مردم و سوگمند نمودن جامعه ایرانی، رقم خوردن ناکارآمدی اقتصادی، اجتماعی ، ی و فرهنگی به نام دین، اعمال مجازات های خشن و ناعادلانه و البته غیر انسانی به نام مجازات شرعی و بسیاری موارد دیگر که به نوعی کاملا غیر ضروری نیروهای کنشگر اجتماعی را درگیر نموده است؛ نوعی بیزاری و تنفر را رشد داده و بویژه نسل های پس از انقلاب را سرخورده و افسرده نموده است. موضوعی که از مقدمات تغییر نظامات ارزشی و واژگونی فرهنگی بشمار می رود.

  

10)                       محدود ساختن آزادی های اجتماعی مانند: ممنوعیت گردش آزاد کارشناسی در سیستم اداری، ایجاد محدودیت برای پوشش اختیاری ن، جلوگیری از گردش آزاد اطلاعات و . ، محدود ساختن آزادی های ی مانند: وجود موانعی در آزادی بیان، جلوگیری از تحزب واقعی و شکل یافتگی مردمان، امتناع از پذیرش مشارکت ی مردم، جلوگیری از دگر اندیشی، دگر باشی و نقد قدرت، برخورد بی ضابطه، غیر مهذب و آزاد سیستم های امنیتی با شهروندان و . . محدود ساختن آزادی های فرهنگی؛ تقید حکومت به تامین، تولید و ارائه خوراک فرهنگی استرلیزه شده و بهداشتی برای مردمان، وجود انحصار فرهنگی و مهم تر از آن رخداد خاص گرایی فرهنگی که مبنایی برای بنیادگرایی و پرورش افراطی گری است؛ مردم را با محدودیت ها و مرارت های بسیار روبرو ساخته است. 

 

11)                       گم گشتگی هویتی با بهم خوردن تعادل اجزای سازنده آن مانند: ایرانیت، اسلامیت و مدنیت؛ سبب شده است، تا هویت واحد ایران و نیز هویت فردی هر ایرانی به نفع یکی و به زیان دیگری به هم خورده و به ناسازگاری ها دامن بزند. برای نمونه مذهب گرایی ما را در مرز تنازعات بین مذهبی قرار داده است.

 

12)                       دخالت دادن آشتی ناپذیری برخی ون با مدنیت نوین و مظاهر آن مانند: اعمال نوعی تحفظ در تکنولوژی و علوم انسانی مدرن در امر حکمرانی؛ تقابل با نو اندیشی و نو گرایی ی، ممنوعیت انواع اصلاح گرایی در حوزه اندیشه و تقابل با جریانات ی - اصلاحی درون نظام، کشور را از مدنیت جدید و آشتی با دنیای جدید محروم ساخته است.

 

13)                       ناتوانی یا عدم اقبال از گفتگو با دنیا، با مردم و با اهالی ت و درایت، از مسائلی است که مسائل کوچک را به بحران بزرگ تبدیل نموده است. لازمه گفتگو فقط گفتن مسوولین و شنیدن مردم نیست. در گفتگو: شنیدن، نقد پذیری و پاسخگویی و تعامل و تفاهم و سعه صدر و نصیحت پذیری، تمکین نسبی و علمی به خواست طرف مقابل و بعضا کوتاه آمدن و عمل بر مبنای مبانی غیر خودی می تواند مناسب تر باشد. که اگر چنین می بود ما اکنون شاهد فاصله های عمیق و وحشت زا بین ملت با دولت و بین دولت با دولت ها نبودیم.

 

14)                       بازگشت سایه پر مرارت و پر هزینه تحریم های اقتصادی و جدی شدن بازگشت ظالمانه وضعیت دشوار و منحصر بفردی را پیش روی زندگی مردم قرار داده است.

 

15)                       شکل گیری ائتلاف بزرگ جنگی (اعم از روانی، اقتصادی و نظامی)علیه ایران، و سایه افکندن جنگ بر مقدرات کشور؛ موضوعی که می تواند پر خسارت بار ترین نتایج را به دنبال داشته باشد.

 

16)                       پر هزینه بودن ت خارجی ایران، در هر دو حوزه ی بلند پروازی های ناموفق در اهداف و نیز در روش های پی گیری ت خارجی، مثل پر دیپلمات بودن کشور. کافی است توجه کنیم، یکی از مسائل اصلی که منجر به سقوط اتحاد جماهیر شوروی شد، دقیقا هزینه های بالای ت خارجی آن کشور بود.

 

17)                       اگر ت خارجی را امتداد ت داخلی و متاثر از آن بدانیم، آسیب دیدگی مولفه های داخلی اقتدار ملی، ت خارجی را کم رمق و در معرض مخاطره قرار خواهد داد؛ به گونه ای که با ادامه این روند نمی تواند منافع ملی را تامین نماید.

 

)                       ایجاد فضای روانی قدرتمند در بین مردم، به طوری که ذهنیت بر عینیت» پیشی گرفته و بسیاری را متوهم نموده است؛ به طوری که سیاهی شرایط سیاه تر از سیاهی واقعی دیده می شود.

 

19)                       ناتوانی دولت و اصلاح طلبان در عمل به وعده های خود به مردم. قطعا یکی از ریشه های نا آرامی های اخیر و سبب ساز طمع قدرت ها به کشور؛ قطع امید بسیاری از مردم از اصلاحات و دولت منسوب به آنان است. جریان اصلاحات حتما نیازمند تغییرات اساسی در راهبردها، ساختار ها، یار گیری ها و کارکردهای خویش است. چرا که اولا نیاز جامعه دگر شده و ثانیا، اصلاحات موجود راه بجایی نمی برد. به همین مناسبت بسیاری از مردم نیز بدون دل دادن به دگرگونی های انقلابی در حال رشد، اصلاح نحوه اصلاحات در جامعه را خواستار می باشند.

 

20)                       تداوم تصدیق تصویر بندی شده ی (درست یا غلط) ناخوشایند و نگران کننده از آینده کشور، جوانان را با پدیده ایران به مثابه سرزمین سوخته روبرو می سازد. سرزمینی که باید از آن فرار کرد و یا به فکر ایجاد تغییراتی در آن افتاد.

 

21)                       همدستی یا همصدایی جریان تمامیت خواهی درون حاکمیت، با اپوزیسیون خارج از کشور، برای حذف جریان اصلاح طلبی؛ برای نمونه نیتی از کارکرد دولت تدبیر و امید که مورد حمایت اصلاحات بوده است و استمرار گرا خواندن اصلاح طلبان و بکار گیری قدرت شبکه مجازی در این سمت و سو؛ از عواملی است که تا حدودی افکار عمومی را مخدوش کرد. قطعا یکی از عوامل اثر گذار بر افزایش خشم مردم، حذف امید آنان از اصلاح سیستم حکومت بود.

 

22)                       اصلاحات بنیادین علاوه بر ضرورت تبدیل شدن به مطالبه سراسری و خیرخواهانه جناح اصلاحات در کشور، حتما ورود و اقدام رهبری محترم در آن اامی است؛ بسیاری از اقدامات مورد نظر تنها با خواست و اراده ایشان قابلیت اجرایی دارد. در غیر این صورت مشی اصلاحات بنیادین، اصلاحات را نجات می دهد؛ اما در زمینه نجات کشور حتما ناکام خواهد بود.

 

23)                       یاری گرفتن از دشمن برای ایجاد تغییرات، استقبال از حمله به ایران برای پیشبرد اهداف داخلی و تغییر رژیم حتما با منافع ملی و با امنیت داخلی کشور و مردم ناسازگار بلکه در تضاد آشکار است و جز خائنین به کشور نمی توانند به آن رضایت دهند.

 

24)                       اصلاحات بنیادین و عمیق مطابق خواست اکثریت مردم، چنین اصلاحاتی به خانه تکانی گسترده نیاز دارد. رویکرد فوق، به غربال گری اهالی قدرت و طرد افراد فاسد و بد نام نیاز دارد. این رویکرد به ترمیم کابینه، اصلاح مدیران میانی، تعدیل شدن ترکیب شورای نگهبان و برگزاری انتخابات آزاد، تامین آزادی های ی – اجتماعی و احیانا برگزاری تعدادی رفراندوم برای اصلاح ت های منطقه ای، رفع فشار از خانم ها در موضوع حجاب اجباری، حضور در ورزشگاه ها، آشتی با گروها و دستجات ی، کنترل گروه های تند رو و افراطی گری و . منجر می شود.

 

25)                       برخلاف تصور برخی، مردم ایران به دلیل تجربه جنگ و انقلاب، اقبال جدی به تغییرات پر هزینه ندارد و این فرصت مغتنم برای رویکرد اصلاحی فوق خواهد بود.

 

 26)                        بایسته های اخلاقی و ارزشی حکمرانی خوب، راه کار متفاوتی را می توان دنبال کرد: گفتگوی ملی با محوریت خواست مردم» از راه گفتگوی مستقیم . با مردم و برگزاری رفراندوم را پیشنهاد می نماید. در این پیشنهاد، اجابت خواست مردم» اصل قرار می گیرد.


یکی از بحران های جاری در کشور و انقلاب بحران خیز آن، بحران در جریان اصلاحی کشور است. جهت گیری جناحی و فشار حاکمیت برای یکسان سازی جریان فکری قدرت، تا کنون با تدبیر صبورانه و مستمر رهبران اصلاحات و نیز با حمایت و همراهی مردم خنثی شده است و جریان مستمر و تقسیم کننده مردم بر دو، که از اول انقلاب موتور آن روشن شده بود؛ در این نقطه و در این خصوص به خاموشی و توقف عملی گرائید. از این رو با رد صلاحیت اهالی اصلاحات برای پست های کلیدی، سیطره امنیتی و نظارت استصوابی در انتخابات ها، محاکمه های فردی و گروهی، زندان کردن و محصور نمودن افراد و محدود سازی رهبران این جریان و . به یاری خداوند هیچ یک از اقدامات فوق و نیز مجموع آن ها با هم، قادر نبودند تا حذف جریان اصلاحی کشور را به انجام برسانند(هر چند در این راه افراد بسیاری هزینه های سنگین آن را پرداختند).

سبب ماندگاری این جریان فکری، به رغم قطع نسبی پیوند با ایدئولوژی حکومت و با نهاد قدرت؛ مردم گرایی»، واقعیت پذیری» و پیوند و اتصال قدرتمند آن با نهاد های مدنی جامعه» بود. این جریان با تمام محدودیت ها و محرومیت های ناعادلانه، با استعانت از قدرت ملت، نه تنها بارها توانست منویات قدرت را در انتخابات های مهم خبرگان، ریاست جمهوری، شوراها بهم بزند؛ بلکه توانست برخی از خواسته های خود را نیز محقق نماید.

علاوه بر سه گانه فوق، جریان اصلاحات در کشور با اتکاء به واقع گرایی به نوعی تجدید نظر طلبی در آموزه های دینی - مذهبی از جمله فاصله از دین حداکثری و عوام زدگی ناشی از آن، فاصله از خشونت گرایی و رو آوردن به قرائت رحمانی از دین حنیف، روی آوردن به رویه دموکراسی و مردم گرایی در برابر خلیفه گرایی با قدرت مطلقه و نیز روی آوردن به مدارا و تکثر، بجای خود شیفتگی اعتقادی و خاص گرایی دینی؛ نوعی از تحول سازنده فکری را پیگیر بود. در تعقیب این روند فکری به آرامی نوعی از سکولاریزم سازگار با فرهنگ و دین مردم نیز پذیرفته شد و این همه از اتفاق نظر و همراهی فکری اصلاح طلبی با روشنفکری دینی بود.

به جهت رویکردهای متقن فکری فوق و مقدم بر آن به جهت کارکرد سازنده و تا حدودی مطابق با منافع ملی دولت اصلاحات» بود که اقبال امیدوارانه مردم را به اصلاحات رقم زد. فراموش نکنیم ملت ایران جنگ زده و انقلاب زده اند و فراموش نکنیم با پدیده خستگی از دین روبرو هستیم! لذا مردمان این جامعه، نه رویکردهای انقلابی درون حاکمیت را بر می گزینند و نه رویکرد انقلابی مقابل نظام و کشور را انتخاب می کنند. لذا بخشی از اقبال مردم به اصلاح طلبی حتما سلبی و حاصل نه» به جریانات انقلابی و ویرانگری در کشور است و نه ااما محصول خود اصلاحات. علت بحران موجود و ناامیدی نسبی به اصلاحات را، که اوج آن شعار های داده شده بود می توان به ترتیب ذیل خلاصه نمود:

1 - همدستی یا همصدایی جریان تمامیت خواهی درون حاکمیت، با اپوزیسیون خارج از کشور، برای حذف جریان اصلاح طلبی؛ برای نمونه نیتی از کارکرد دولت تدبیر و امید که مورد حمایت اصلاحات بوده است و استمرار گرا خواندن اصلاح طلبان و بکار گیری قدرت شبکه مجازی در این سمت و سو؛ از عواملی است که تا حدودی افکار عمومی را مخدوش کرد. قطعا یکی از عوامل اثر گذار بر افزایش خشم مردم، حذف امید آنان از اصلاح سیستم حکومت بود. با از دست رفتن کور سوی امید و انتظار مثبت مردم و البته با فشارهای همزمان اقتصادی شورش ها و اعتراضات خیابانی مردم شکل جدیدی بخود گرفت. لذا بر این باورم که حداقل بخشی از اعتراضات خیابانی به حق مردم، معلول از دست دادن امید آنان به هر گونه اصلاح در دریای مواج فسادی بود که در این کشور براه افتاده است. همزمانی چنین حالتی با پایان یافتن عصر برجامی و تهدیدات ناموجه رئیس جمهور  امریکا آقای ترامپ برای تحریم های مجدد و فشار عملی بر ایران مزید بر علت بود.

بنابر این، تصور به خط پایان رسیدن اصلاحات، معلول دو جریان عمده یکی فشار رسانه ای و پیشی گرفتن ذهنیت بر عینیت در جامعه و دیگری بحران واقعی در درون جریان اصلاحی کشور بود.

2 - بحران درونی اصلاحات از آنجا آغاز شد که بخشی از این جمعیت (که متناسب با مدعای خود باید پاک ترین و منزه ترین جریان کشور باشند)؛ با فرصت طلبی و کاسب کاری های خود مدارانه بدنبال منافع شخصی یا گروهی خود بودند. به همین سبب جناح قدرت گرای درون اصلاحات» شکل گرفت و اصلاح طلبی را در مواردی با سکوت در برابر مظالم و مصلحت گرایی همراه کرد.        

3 – بحران تئوریک یا گفتمانی جناح اصلاح گرا، به رغم روز آمد بودن اصلاحات در شرایط نخستین خود، اصلاحات اکنون در حدود بیست سالگی خود؛ از فقدان گفتمان روزآمد رنج می برد. در شرایط موجود اصلاحات هم از ناحیه اهداف و هم از ناحیه روش ها با فقر تئوریک و گفتمانی روبروست و این پدیده می تواند ریزش نیروها را در پی داشته باشد.

از آنجا که اینجانب در راهبرد های تقدیمی خود، همچنان اصلاحات را نه با رویکرد آرام و تدریجی موجود، که اصلاحات بنیادین، پر شتاب و مطابق خواست مردم » را نسخه شفا بخش کشور می دانم؛ رهایی اصلاحات از مشکلات و فعال شدن آن در کشور قطعا در راستای منافع ملی، پایداری کشور و شرط آرامش و پیشرفت خواهد بود. اینجانب راه غلبه بر مشکلات درونی را طراحی گفتمان و خط مشی روز آمد و عمل به موقع می دانم. در آن صورت هر تحول سازنده ای در دستان پر توان آنان خواهد بود. 

یاد آوری آن که، اصلاحات بنیادین علاوه بر ضرورت تبدیل شدن به مطالبه سراسری و خیرخواهانه جناح اصلاحات در کشور، حتما ورود و اقدام رهبری محترم در آن اامی است؛ بسیاری از اقدامات مورد نظر تنها با خواست و اراده ایشان قابلیت اجرایی دارد. در غیر این صورت مشی اصلاحات بنیادین، اصلاحات را نجات می دهد؛ اما در زمینه نجات کشور حتما ناکام خواهد بود.   


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شیمیدان کتابخانه امام خمینی"ره"